loading...

بهار گمشده آرزوها...

بازدید : 524
شنبه 9 اسفند 1398 زمان : 19:41

بعدها، اگر اجل مهلت داد خواهم گفت برایشان از این سال و روزهایش. که چه سخت بود و پرالتهاب. پر از شکنجه و عذاب، پر از مصیبت و بلا. مدام دروغ می‌گفتند. مدام چیزی برای مخفی کردن و پنهان نگه داشتن داشتند. اشک می‌زیختیم و نفرین می‌کردیم و آه می‌کشیدیم. مدام جان می‌کندیم که زنده بمانیم. بلا بود که از زمین می‌رویید و از آسمان می‌بارید. سیل می‌کشت. زلزله می‌کشت. موشک می‌کشت. گلوله می‌کشت. مرض می‌کشت. همه چیز در عهدی نانوشته کمر بسته بودند به نابودی تام و تمام‌مان، برای همیشه. سال خوبی برای غسال و گورکن و کفن‌فروش. دادخواهی نداشتیم. گرانی رهایمان نمی‌کرد. عدد کمر خم می‌کرد و گردن می‌شکست. فرصت نفس‌کشیدن نداشتیم حتا چه برسد به فرصت زار زدن. احمق‌ها بر ما حکومت می‌کردند. می‌زدند و مر‌مردیم. می‌کشتند و جوانه نمی‌زدیم. رنگ خون بود هنمیشه در روبه‌رویمان و بوی بنزین در مشام‌مان. بیرون از مرزها نمی‌توانستند غلطی بکنند و انتقامش را از ما می‌گرفتند. چه سال پرباران بی‌برکتی. قیام قیامت بود. برادر از برادر‌ می‌گریخت و پدر از فرزند. خنده را از یاد برده بودیم. خنده چیزی گنگ و ناشناخته بود قبل. خوشی چیزی برای خیلی قبل‌ترها. ما گریست را بلد بودیم و شدیم آن سال.ا این را یادمان دادند و داد آن سال. به گریستن خو گرفته بودیم آن سال. به گریاندن خو گرفته بودند آن سال. به گریاندن خو گرفته بود خداوند آسمان. مرگ پاک‌ترین فرزندان را به نظاره نشستیم‌‌ان‌سال. کوچ معصوم‌ترین فرشتگان، در آسمان و به آسمان را شاهد بودیم. چه سالی. سالی به درازای قرنی. روزهایی به طول دهه. با همان دست‌های آغشته به خون و جنایت دست برنمی‌داشتند از موعظه و اخلاق و نماز و زهد. بی‌آنکه از بتوانیم از زخمی‌فرار کنیم، زخمی‌جدیدتر، زخمی‌بدتر و سخت‌تر گریبانمان را می‌گرفت و رهایمان نمی‌کرد آن سال. تنها هنرمان زنده بودن بود. تاب اوردن. هنوز بودن. هر زخمی‌ردی عمیق به عمق چندین و چند سال بر روحمان گذاشت. نشکستیم. نیفتادیم. فرو نریختیم. هم‌چنان زنده ماندیم و همین زنده ماندمان و بودن خاری بود بر چشم آنان که جز سیاهی و بلا برای خاک و سرزمین‌مان نمی‌خواستند. آن سال، چیزی نداشتیم برای از دست دادن. چیزی نمانده بود برای از دست دادن. دلخوش بودیم به مستی و دوست و شانه برای گریستن و لب برای بوسیدن و یار برای نوشتن. از پا ننشستیم اما. قداره کشیدیم و زدیم. آن‌چنان زخمی‌بر تنشان کاشتیم که تا سال‌های سال فراموشش نکردند. پس از‌‌ان‌همه رنج و بدبختی، فهمیدیم که دیگر بار‌ زانو نخواهیم زد. که می‌توان هر چیز سختی را تحمل کرد. که پس از آن همه بلا‌ و مصیبت، خود مصیبتی بودیم ورای تمام مصیبت‌ها. دیوانگانی که می‌توانستند از پس هرچیزی بربیایند. که رو در روی ضحاک به سخره‌اش گیرند. که فریدونی نبود و نداشتیم. که هر کداممان فریدونی بودیم به پهنای تمام ظلم‌ها و ستم‌ها و تبعیض‌های طول تاریخ....

بهترین و جذاب ترین بازی های دخترانه و پسرانه آندروید و کامپیوتر و موبایل
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 23
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 188
  • بازدید کننده امروز : 155
  • باردید دیروز : 108
  • بازدید کننده دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 434
  • بازدید ماه : 1254
  • بازدید سال : 44049
  • بازدید کلی : 57202
  • کدهای اختصاصی